ناسیونالیسم هیچکدام

۱- ناسیونالیسم با نژادپرستی متفاوت هست ولی این دو مستقل از هم نیستند. هم راسیستها رگه های قوی ناسیونالیستی دارند و هم ناسیونالیستها رگه های راسیستی. بالیدن به اجداد و نیاکان ( که بزعم ناسیونالیستها همیشه پرافتخار و مایه مباهات هستند!) یک پایه هر نوع ناسیونالیسمی است (از معتدل تا افراطی) و این افتخار به شجره نامه عین نژاد پرستی است. ناسیونالیست انگلیسی و آمریکائی به اجداد آنگلوساکسون اش مینازد و ناسیونالیست ایرانی به اجداد آریائی اش و آن دیگری به اجداد ژرمن یا عرب. یکی با تحقیر اعراب برتری خود را به رخ میکشد و دیگری با تحقیر ترکها و سیاهپوستها، و یا آنطور که در اسکاندیناوی مصطلح است، «کله سیاه» ها. این تعصب و خودپرستی راسیستی جزء لایتجزای هر نوع ناسیونالیسمی است. نژاد مشترک، در کنار زبان و سرزمین و تاریخ و زبان و دیگر مشترکات، بنا به تعریف یک پایه تشکیل دهنده ملت و ملیت است. و این نژاد مشترک و شجره نامه مشترک البته افسانه ای است که به هم بافته شده تا مایه و زمینه ملت پرستی را فراهم کند. شجره نامه یک ناسیونالیست ایرانی همیشه به کورش و داریوش میرسد و نه به ده ها امپراتور و خان و شاه و حکمران عرب و ترک و مغول که مدتهای مدیدی در این سرزمین حاکم بوده اند و با قوم و قبیله و عشیره خود در این جغرافیای سیاسی که امروز ایران مینامیم زندگی میکرده اند و نشانه های فرهنگیشان را هم در زندگی روزمره همه افراد شاهد هستیم. آریائی بودن و فارس بودن، یا بعبارت دقیقتر برای خود تاریخ و سابقه خونی- نژادی ساختن، یک جزء مهم ایرانی گری است. حتی درمیان «هموطنان» فارسها تافته جدا بافته اند. اینان صاحبخانه اند و بقیه «مرزبانان غیور»!

۲− در بعد دیگر، همان نقشی که مذهب در قرون وسطی در حفظ استبداد فئودالی داشت امروز ناسیونالیسم در حفظ بساط سرکوب و چپاول سرمایه داری ایفا میکند. ناسیونالیسم به معنی امروزیش اش با تشکیل ملت – کشورها در صده اخیر ( مقارن با انقلابات صنعتی و روی کار آمدن طبقه سرمایه دار) مطرح شده و به ایدئولوژی مسلط دولتها و جوامع تبدیل شده است. در قرون وسطی اساسا ناسیونالیسم به معنی امروزیش وجود نداشت و وابستگی و تعصبات ملی و یا کشوری در مقایسه با تعصبات و وابستگیهای مذهبی و قومی و قبیله ای (دارو دسته های خانهای فئودال) نقش کاملا حاشیه ای داشت. بنابراین گذشته ناسیونالیسم جایگاه زیادی در نقش امروزش ندارد. پایه مادی ناسیونالیسم، تشکیل کشور به معنی حیطه انحصاری بازار کار و کالا و فعالیت انباشت و گردش سرمایه برای سرمایه داران (طبقه حاکمه) در هر کشور در رقابت با کشورهای دیگر است. کارکرد ناسیونالیسم برای طبقات حاکم اساسا اینست که منافع اقلیت سرمایه دار حاکم را منافع ملی و خواست عموم مردم جا بزند و تبعیضات و بیعدالتی های فاحش طبقاتی را زیر لوای اتحاد ملی و عرق ملی و افتخارات ملی بپوشاند. فئودالها مردم را با مذهب متوهم و مطیع و منقاد نگاه میداشتند و سرمایه دارها با ناسیونالیسم و خاک و ملت پرستی. البته در زمان ما هم مذهب همچنان برای توجیه فقر و بیحقوقی بکار گرفته میشود (نمونه بارزش جمهوری اسلامی است) اما نقش اول را ناسیونالیسم ایفا میکند. بعنوان نمونه جدائی مذهب از دولت و سکولاریسم در خیلی از جوامع بعنوان یک ارزش و امر مثبت و پیشرو برسمیت شناخته شده است اما در همه کشورها بلا استثنا ناسیونالیسم و برتر قلمداد کردن و ترجیح کشور و تاریخ و زبان خود بر «اجنبی ها» و «بیگانگان» کاملا مقبول و پذیرفته شده است و حتی عکس آن- یعنی هم ارز و یکسان دانستن ملت خود با بقیه مردم دنیا- مذموم و غیر اخلاقی تلقی میشود.

مارکس میگوید ایدئولوژی مسلط بر یک جامعه ایدئولوژی طبقه حاکمه آن کشور است. و ناسیونالیسم یک مصداق بارز این حقیقت است.

.

جامعه جهانی، تصویری واقعی از ایدئولوژی حاکم بر جهان

بی دینی و خداناباوری جوانان ایران

انگ دينى در انقلابات واقعا مهم جهانى به نخستين مراحل مبارزه بورژوازى براى آزادى يعنى از قرن ١٣ تا ١٧ محدود مى شود. و بايد علت آن را نه آنگونه که مثلا فوئرباخ تصور مى کند در دلهاى انسانها و نيازهاى مذهبى شان، بلکه بايد در سرتاسر تاريخ گذشته قرون وسطى پيدا کرد که هيچ شکل عقيدتى بجز دين و الهيات نمى شناخت. اما هنگامى که بورژوازى قرن ١٨ آنقدر نيرو گرفت تا ايدئولوژى خاص خود را داشته باشد، متناسب با ديدگاه طبقاتيش انقلاب بزرگ و قاطع خود، انقلاب فرانسه را برپا کرد که منحصرا متکى به انديشه هاى حقوقى و سياسى بود و با دين تا آنجا درگير مى شد که جلوى راهش قرار مى گرفت.

انگلس – لودویک فوئرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان

در طی سالهای گذشته جوانان ایران تغییرات فراوانی در نگاه خود به دنیا داشته‌اند. بخصوص ورود اینترنت و ماهواره نگاه مخصوصا این نسل را آنچنان دستخوش تغییرات عمده ای کرد و چنان مظاهر دینی را برایشان بی اعتبار کرد که آنها به شکلهای مختلف تلاش می کنند خود را از ریشه های سنتی و مذهبی که حکومت به شکلهای مختلف و با چوب سرکوب تحمیل می کند، جدا کنند. تلاشهای هر روزه جوانان در ابتدا با شکلی خاصی از سرکوب مواجه شد. کمیته های مختلف امر به معروف و نهی از منکر در خیابانها، پارکها، رستورانها و کافی شاپها به شکار دختران و پسران مشغول بودند اما بعد از مدتی و با گسترش ابعاد روابط، مشاهده روابط علنی جوانان به امری عادی در جامعه تبدیل شد. بعد از آن بحث گشت ارشاد و اعمال فشار برای رعایت حجاب اسلامی با شدت زیاد به پیش برده شد. دختران و زنان «بدحجاب» در خیابانها مورد تعرض نیروهای پلیس قرار می گرفتند که در این بین مردم همواره به زد و خورد با پلیس پرداخته اند. این طرح نیز اما با گذشت سالها نه تنها نتیجه مثبتی برای حکومت نداشته بلکه به اهرم قدرتمندی برای بیگانگی بیشتر جوانان با دین تبدیل شد. این بحث هم هرچند با اکراه و شدت همچنان از سوی حکومت پیش میرود اما خودشان هم به بی نتیجه بودنش واقف شده اند. به این ترتیب، در ادامه تلاشهای خود، طرح جداسازی جنسی زنان و مردان را پیش کشیده و با شدت هم جلو می برند. از جداسازی زنان و مردان در اتوبوس و مترو تا رستوران و بیمارستان و مدارس و دانشگاهها و حتی ادارات.
تمام این بساط سیاه مذهبی لازم شده است برای دفاع از منافع میلیاردرهایی که صاحب سرمایه ها، کارخانه ها، منابع و مستغلات هستند و در رأس این طبقه مفتخور هم خود مقامات و مسئولین جمهوری اسلامی قرار گرفته اند. از بیت رهبری تا بساط امام جمعه ها در دورافتاده ترین شهرها و تا علمای حوزه علمیه قم و غیره، همه شان بطور مستقیم در این چپاول ذینفع هستند. اینها، آیت الله های میلیاردری هستند که در رأس آن اقلیت سرمایه دار جامعه، خون مردم را در شیشه کرده اند برای اینکه از منافع خودشان دفاع کنند. یک حکومت چپاولگر و جنایتکار میزند و میکشد تا از آن چپاول و غارت پاسداری کند.

سی سال تجربه حکومت اسلامی به همه ما مردم نشان داده است که هر حکومت، حزب یا نیروی سیاسی، به هر درجه ای که به مذهب آلوده شود، تنها نتیجه اش توحش است. ما اینرا تجربه کرده ایم. ما اینرا هر روز دیده ایم. اسلام است که به اینها اجازه داده است به زنان زندانی تجاوز کنند با این روایت و توجیه مذهبی که اگر کسی را بصورت باکره اعدام کنیم، به بهشت خواهد رفت و بنابراین باید به اینها تجاوز کرد تا به بهشت نروند! اسلام است که به اینها اجازه داده سنگسار کنند، دست و پا قطع کنند، مردم را در خیابان به گلوله ببندند و مخالفانشان را بگیرند و بعنوان محارب با خدا و کسانیکه در برابر خدا و ولی فقیه ایستاده اند، اعدام کنند. اینها تحت نام همین مقدسات، خون ها ریخته اند. این، یک حکومت مذهبی است که دستش به خون صدها هزار انسان در این سی و چند سال آلوده است.

بدین ترتیب جمهوری اسلامی، مذهب را به عنوان یک امر دولتی سیاسی و اجتماعی و حتی بعنوان یک مرام، تماما در نزد اکثریت عظیم مردم ایران و مخصوصا جوانان رسوا و بی اعتبار کرده است. بخصوص بعد از وقایع سال ۸۸ تجربه مردم باعث شد تا مذهب بعنوان یک سیستم عقیدتی زیر نقد قرار شدیدی قرار بگیرد، بنحوی که آخوندهای ریز و درشت امروز نگران این قضیه اند.

طرح اولیه این نگرانی به چند سال پیش بر می گردد که در اوج مبارزات کارگری، برخی نمایندگان مجلس اعلام کردند، که اعتراضات کارگری و مخالفت کارگران با جمهوری اسلامی دارد به مخالفت با کل مذهب تبدیل میشود و به یکدیگر هشدار میدادند که باید فکری کرد. امروز هم همانطور که در گزارش سایت بازتاب می خوانیم، حوادث سال ۱۳۸۸ و استفاده حداکثری از دین و باورهای مذهبی برای مقابله با معترضان‪» موجب شد تا بی‌دینی به صورت یک ‪سونامی در میان جوانان افزایش یابد، به نحوی که تعداد زیادی از افراد عدم باور خود به دین و یا حتی خدا را به شکلی علنی در شبکه‌های اجتماعی ابراز می‌کنند.

به همین دلیل الان از بین آخوندها و مذهبیون هم خواستار جدایی مذهب از حکومت هستند. میخواهند به نحوی مذهب را از زیر تیغ حمله مردم به در ببرند. جوک هایی که برعلیه قدیسان و امامان و محمد و غیره در جامعه رواج دارد، هیچوقت اینقدر وسیع و گسترده نبوده است. هرکس یک روز در تهران و شهرستانها سوار تاکسی شود و سرصحبت را باز کند، فوراً متوجه میشود که مردم درچه سطح وسیعی دارند مذهب را به مسخره می گیرند.

جوانان تاسوعا عاشورا را به حسین پارتی تبدیل کردند! از میان نسلهای قبل از ما چه کسی تصور میکرد که روز تاسوعا، عاشورا که یکی از روزهای شدیداً مذهبی در آن جامعه بود، جوانها در یک میدان شهر تهران جمع شوند و جشن بگیرند و بخندند؟ امروز حسین پارتی برای مردم عادی شده است. امروز تعداد کسانی که در ایران نماز میخوانند، بسیار کمتر از دوره های قبل است.

ما مدتها پیش اعلام کرده بودیم که اگر در جامعه ایران آمار بگیرند، تعداد نمازخوان ها بسیار بسیار کمتر از گذشته و آن چیزی است که حکومت می گوید. کسانی که بی خدا شدند بیشتر از هر دوره ای از تاریخ گذشته ایران است. این یک واقعیت است که خوشبختانه رسانه های حکومتی هم دارند از هراس به آن اعتراف می کنند.

به این ترتیب همانطور که در ابتدای این نوشته از انگلس نقل قولی آوردیم، در این مبارزه طبقاتی عظیمی که در ایران پیش می رود، ضدیت با مذهب به یکی از نیرومندترین ارگان انقلاب مردم و جوانان تبدیل شده است. انقلابی که با مذهب نه فقط به عنوان یک عقیده، بلکه به عنوان یک نیروی سیاسی تسویه حساب خواهد کرد و آن را از جامعه خواهد زدود.