بی دینی و خداناباوری جوانان ایران

انگ دينى در انقلابات واقعا مهم جهانى به نخستين مراحل مبارزه بورژوازى براى آزادى يعنى از قرن ١٣ تا ١٧ محدود مى شود. و بايد علت آن را نه آنگونه که مثلا فوئرباخ تصور مى کند در دلهاى انسانها و نيازهاى مذهبى شان، بلکه بايد در سرتاسر تاريخ گذشته قرون وسطى پيدا کرد که هيچ شکل عقيدتى بجز دين و الهيات نمى شناخت. اما هنگامى که بورژوازى قرن ١٨ آنقدر نيرو گرفت تا ايدئولوژى خاص خود را داشته باشد، متناسب با ديدگاه طبقاتيش انقلاب بزرگ و قاطع خود، انقلاب فرانسه را برپا کرد که منحصرا متکى به انديشه هاى حقوقى و سياسى بود و با دين تا آنجا درگير مى شد که جلوى راهش قرار مى گرفت.

انگلس – لودویک فوئرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان

در طی سالهای گذشته جوانان ایران تغییرات فراوانی در نگاه خود به دنیا داشته‌اند. بخصوص ورود اینترنت و ماهواره نگاه مخصوصا این نسل را آنچنان دستخوش تغییرات عمده ای کرد و چنان مظاهر دینی را برایشان بی اعتبار کرد که آنها به شکلهای مختلف تلاش می کنند خود را از ریشه های سنتی و مذهبی که حکومت به شکلهای مختلف و با چوب سرکوب تحمیل می کند، جدا کنند. تلاشهای هر روزه جوانان در ابتدا با شکلی خاصی از سرکوب مواجه شد. کمیته های مختلف امر به معروف و نهی از منکر در خیابانها، پارکها، رستورانها و کافی شاپها به شکار دختران و پسران مشغول بودند اما بعد از مدتی و با گسترش ابعاد روابط، مشاهده روابط علنی جوانان به امری عادی در جامعه تبدیل شد. بعد از آن بحث گشت ارشاد و اعمال فشار برای رعایت حجاب اسلامی با شدت زیاد به پیش برده شد. دختران و زنان «بدحجاب» در خیابانها مورد تعرض نیروهای پلیس قرار می گرفتند که در این بین مردم همواره به زد و خورد با پلیس پرداخته اند. این طرح نیز اما با گذشت سالها نه تنها نتیجه مثبتی برای حکومت نداشته بلکه به اهرم قدرتمندی برای بیگانگی بیشتر جوانان با دین تبدیل شد. این بحث هم هرچند با اکراه و شدت همچنان از سوی حکومت پیش میرود اما خودشان هم به بی نتیجه بودنش واقف شده اند. به این ترتیب، در ادامه تلاشهای خود، طرح جداسازی جنسی زنان و مردان را پیش کشیده و با شدت هم جلو می برند. از جداسازی زنان و مردان در اتوبوس و مترو تا رستوران و بیمارستان و مدارس و دانشگاهها و حتی ادارات.
تمام این بساط سیاه مذهبی لازم شده است برای دفاع از منافع میلیاردرهایی که صاحب سرمایه ها، کارخانه ها، منابع و مستغلات هستند و در رأس این طبقه مفتخور هم خود مقامات و مسئولین جمهوری اسلامی قرار گرفته اند. از بیت رهبری تا بساط امام جمعه ها در دورافتاده ترین شهرها و تا علمای حوزه علمیه قم و غیره، همه شان بطور مستقیم در این چپاول ذینفع هستند. اینها، آیت الله های میلیاردری هستند که در رأس آن اقلیت سرمایه دار جامعه، خون مردم را در شیشه کرده اند برای اینکه از منافع خودشان دفاع کنند. یک حکومت چپاولگر و جنایتکار میزند و میکشد تا از آن چپاول و غارت پاسداری کند.

سی سال تجربه حکومت اسلامی به همه ما مردم نشان داده است که هر حکومت، حزب یا نیروی سیاسی، به هر درجه ای که به مذهب آلوده شود، تنها نتیجه اش توحش است. ما اینرا تجربه کرده ایم. ما اینرا هر روز دیده ایم. اسلام است که به اینها اجازه داده است به زنان زندانی تجاوز کنند با این روایت و توجیه مذهبی که اگر کسی را بصورت باکره اعدام کنیم، به بهشت خواهد رفت و بنابراین باید به اینها تجاوز کرد تا به بهشت نروند! اسلام است که به اینها اجازه داده سنگسار کنند، دست و پا قطع کنند، مردم را در خیابان به گلوله ببندند و مخالفانشان را بگیرند و بعنوان محارب با خدا و کسانیکه در برابر خدا و ولی فقیه ایستاده اند، اعدام کنند. اینها تحت نام همین مقدسات، خون ها ریخته اند. این، یک حکومت مذهبی است که دستش به خون صدها هزار انسان در این سی و چند سال آلوده است.

بدین ترتیب جمهوری اسلامی، مذهب را به عنوان یک امر دولتی سیاسی و اجتماعی و حتی بعنوان یک مرام، تماما در نزد اکثریت عظیم مردم ایران و مخصوصا جوانان رسوا و بی اعتبار کرده است. بخصوص بعد از وقایع سال ۸۸ تجربه مردم باعث شد تا مذهب بعنوان یک سیستم عقیدتی زیر نقد قرار شدیدی قرار بگیرد، بنحوی که آخوندهای ریز و درشت امروز نگران این قضیه اند.

طرح اولیه این نگرانی به چند سال پیش بر می گردد که در اوج مبارزات کارگری، برخی نمایندگان مجلس اعلام کردند، که اعتراضات کارگری و مخالفت کارگران با جمهوری اسلامی دارد به مخالفت با کل مذهب تبدیل میشود و به یکدیگر هشدار میدادند که باید فکری کرد. امروز هم همانطور که در گزارش سایت بازتاب می خوانیم، حوادث سال ۱۳۸۸ و استفاده حداکثری از دین و باورهای مذهبی برای مقابله با معترضان‪» موجب شد تا بی‌دینی به صورت یک ‪سونامی در میان جوانان افزایش یابد، به نحوی که تعداد زیادی از افراد عدم باور خود به دین و یا حتی خدا را به شکلی علنی در شبکه‌های اجتماعی ابراز می‌کنند.

به همین دلیل الان از بین آخوندها و مذهبیون هم خواستار جدایی مذهب از حکومت هستند. میخواهند به نحوی مذهب را از زیر تیغ حمله مردم به در ببرند. جوک هایی که برعلیه قدیسان و امامان و محمد و غیره در جامعه رواج دارد، هیچوقت اینقدر وسیع و گسترده نبوده است. هرکس یک روز در تهران و شهرستانها سوار تاکسی شود و سرصحبت را باز کند، فوراً متوجه میشود که مردم درچه سطح وسیعی دارند مذهب را به مسخره می گیرند.

جوانان تاسوعا عاشورا را به حسین پارتی تبدیل کردند! از میان نسلهای قبل از ما چه کسی تصور میکرد که روز تاسوعا، عاشورا که یکی از روزهای شدیداً مذهبی در آن جامعه بود، جوانها در یک میدان شهر تهران جمع شوند و جشن بگیرند و بخندند؟ امروز حسین پارتی برای مردم عادی شده است. امروز تعداد کسانی که در ایران نماز میخوانند، بسیار کمتر از دوره های قبل است.

ما مدتها پیش اعلام کرده بودیم که اگر در جامعه ایران آمار بگیرند، تعداد نمازخوان ها بسیار بسیار کمتر از گذشته و آن چیزی است که حکومت می گوید. کسانی که بی خدا شدند بیشتر از هر دوره ای از تاریخ گذشته ایران است. این یک واقعیت است که خوشبختانه رسانه های حکومتی هم دارند از هراس به آن اعتراف می کنند.

به این ترتیب همانطور که در ابتدای این نوشته از انگلس نقل قولی آوردیم، در این مبارزه طبقاتی عظیمی که در ایران پیش می رود، ضدیت با مذهب به یکی از نیرومندترین ارگان انقلاب مردم و جوانان تبدیل شده است. انقلابی که با مذهب نه فقط به عنوان یک عقیده، بلکه به عنوان یک نیروی سیاسی تسویه حساب خواهد کرد و آن را از جامعه خواهد زدود.

شوروی، نیازی برای پایان تاریخ!

USSR_flag

امروز که به تجربه شوروی نگاه می کنیم، می بینیم که بر پایه شکست بلوک شرق و آن چیزی که به آن باصطلاح سوسیالیسم موجودِ می گفتند، یک حمله افسار گسیخته و وحشیانه ای به ابتدایی ترین حقوق مردم وجود دارد. در همه جای دنیا! از یونان و ایران گرفته تا آمریکا و استرالیا و کشورهای اسکاندیناوی. اینطور نبود که بلوک شرق فرو ریخت و بلوک غرب سر جای خودش ماند. آن هم فرو ریخت. در درون آن هم تمام مناسبات به هم ریخت و وقتی کل این تحولات را مد نظر قرار میدهید متوجه میشوید که چه در غرب و چه در شرق این تحول به ضرر مردم بوده و به نفع یک اقلیتی از سرمایه داران که با ادعای «سوسیالیسم شکست خورد» خاک جهان را به توبره کشیده اند. میگویند شوروی شکست خورد و راه دیگری نیست و باید رضایت بدهید! دنیا همین است که هست و مردم دنیا باید به وضع موجود رضایت بدهند و صدای شان در نیاید!

اما حقیقت اینست که بورژوازی تجربه شوروی را لازم نداشتند تا به چنین نتایجی برسند! قضیه این نبود که گویا طبقه حاکم و روشنفکران و مدیای جیره خوارشان از این تجربه درس گرفتند و بعد از فرو ریختن دیوار برلین و در اوایل دهه نود قرن بیستم، متوجه شدند که سوسیالیسم بد است و سرمایه داری بازار آزاد بهتر است! قضیه این نیست.

آن کسانی که اساسا مخالف آزادیخواهی و برابری طلبی سوسیالیستی بودند، کسانیکه منافعشان در حفظ استثمار است و مخالف اعتراض و نقد عمیقی هستند که مردم به دنیای موجود دارند ( اصلاً انقلاب اکتبر در واقع نتیجه ومحصول همین نقد و اعتراض بود) و کسانیکه از روز اول مدافع بازار آزاد سرمایه داری بودند، اینها بر زمینه این شرایط جدید، یک میدانی پیدا کردند که رک و صریح و از یک موضع تعرضی و حق بجانب از سرمایه و استثمار و دنیای مملو از نابرابری و فقر و فاقه سرمایه داری دفاع کنند. ارتجاع سرمایه داری در افراطی ترین و وقیح ترین و عریان ترین شکل خودش بعد از فروپاشی شوروی به جان مردم افتاد تا با تمام قوا به هر چه نشانی از آزادی و برابری و انسانیت دارد بتازد!

نتیجه را هم می بینیم، دنیایی از جنگ، جنایت، تروریسم، تاخت و تاز نیروهای مذهبی و قومی و عقب مانده ترین جریانات در عرصه سیاست، حملات «پیشگیرانه» تروریسم دولتی و کوبیدن کشورها و از این طرف هم قحطی، گرسنگی، گرانی و بیکاری و غیره. این همان چیزی است که اینها باصطلاح بعنوان پیروزی دموکراسی غربی یا جهان غرب دارند جار می زنند.

ولی اکنون که بیست و چند سال از آن اتفاق می گذرد، این بر همه مردم روشن شده است که این پیروزی نه تنها هیچ ربطی به مردم نداشته است، بلکه در بسیاری جاها شکست مردم بوده است. سطح زندگی ها پایین آمده، حقوق اجتماعی حذف شده و دستاورد هایی که حتی در کشورهای غربی، کارگران، زنان و مردمی که ده ها سال مبارزه کرده بودند و بدست آورده بودند (مثل بیمه بیکاری و بهداشت و آموزش رایگان و کلا آن چیزی که به آن می گفتند دولت رفاه)، همه، پَس گرفته شده و چیزی که بر جای مانده است، یک جنگل وحشیانه است که به آن می گویند سرمایه داری بازار آزاد!

تجربه شوروی

شوروی بالاخره فرو ریخت و نتوانست ادامه پیدا کند و این بخاطر تبلیغات غرب نبود. مسئله این است که سوسیالیسم در آنجا پا نگرفت. پیاده نشد! آن جامعه انسانی که آرمان مردمی بود که انقلاب اکتبر را شکل دادند و آن نظام فئودالیِ تزاری را در شوروی جارو کردند و کنار زدند، هیچگاه متحقق نشد و به همین دلیل وضعیتی بوجود آمد که به بهانه و تحت پرچم مبارزه با تزاریسم و عقب ماندگیهای جامعه فئودالی، بورژوازی روس توانست جلو بیافتد، زبان اش باز شود، مدعی شود و تعرض کند.

اساس بحث این است که از دو زاویه می توانید بر روی تجربه شوروی نقد بگذارید؛ یکی از اینها، نقد ما کمونیست هاست. نقد ما به تجربه شوروی از زاویه انسان ها و انسانیت و از زاویه آن آرمان ها و اهدافی است که انقلاب اکتبر برای آن بر پا شده بود. سئوال برای ما اینست که چرا شوروی نتوانست برابری را بیاورد؟ چرا نتوانست جامعه را آزاد کند؟ چرا این رنگ خاکستری و یک جامعه بسته و مختنق همه جا را فرا گرفت؟ پاسخ اینست که در شوروی سرمایه داری هیچوقت ریشه کن نشد. درست برعکس نقد کاپیتالیستی شوروی که می گوید شوروی اینطور شد و شکست خورد به این دلیل که سرمایه داری را زد و بر انداخت!

شوروی شکست خورد به این دلیل که سرمایه داری را نزد. چرا که آن حکومتی که وجود داشت، در نهایت، یک سرمایه داری دولتی بود که در آنجا حاکم شد و حتی آکادمیسین ها و اقتصاد دانان خودِ غرب هم این را می دانستند و می دانند! منتها، مبنای حمله شان به شوروی یک پلاتفرم تبلیغات سیاسی و «پروپاگاندا» بود با این هدف که مسائل و تبعیضات و بیحقوقیهای ناشی از نظام سرمایه داری دولتی را بپای سوسیالیسم بنویسند و با اتکا به آن ایده آرمانخواهی و برابری طلبی را بکوبند. بنا براین باید کاملا میان این دو زاویه نقد، نقد سوسیالیستی و نقد کاپیتالیستی تجربه شوروی، تفاوت قائل شد.

انقلاب پنجاه و هفت مثال خوبی در این زمینه است. در انقلاب پنجاه و هفت، از یکطرف توده مردم مخالف حکومت شاه و اختناق آریا مِهری بودند، و از طرف دیگر نیروهای اسلامی مثل آیت الله خمینی هم مخالف بودند ولی پر واضح است که اینها هیچ ربطی به هم نداشتند. آن انتقادی که خمینی به شاه داشت، این بود که شاه فاسد است، فرهنگ غربی آورده، اصلاحات ارضی کرده و به زنان حق رأی داده است و غیره. انتقادی که مردم داشتند اما، کاملا بر عکس بود. مردم می گفتند شاه دیکتاتور است، اختناق آورده و یک نظام ارتجاعی و عقب مانده را برقرار کرده است. در مورد شوروی هم همینطور است. نقد کایتالیستی شوروی ربطی به نقد و اعتراض مردم ندارد. وقتی سابقه و عملکرد سرمایه داری غرب را در نظر بگیرید متوجه میشوید همان سرمایه داری که به شوروی می گوید خاکستری، خودش سیاه ترین دیکتاتوریها را سر کار آورده و حمایت کرده است. از ایران گرفته تا کل خاورمیانه و در همه کشورهائی که جزو تیول غرب بود، تمام دیکتاتوری ها و خونتاهای نظامی که افسارشان در دست آمریکا بود، چکمه پوشان مورد حمایت پنتاگون که تمام آمریکای مرکزی و جنوبی را به خون کشیدند، امثال عربستان سعودی، اردن هاشمی و گورستان آریا مِهری در منطقه خاورمیانه، و در کل هر جایی که سرمایه داری غرب دست اش به آنجا رسیده بود، بدترین دیکتاتوری ها و جوامع خاکستری که سهل است، بلکه بدترین نوع جوامع سیاه را (مثل شیلیِ دوران پینوشه که اساسا یک حکومت جنایتکار و خونریز بود و با همکاری سیا روی کار آمد) بوجود آوردند و جنایتکارترین حکومتها را سرپا نگهداشتند.

حکومتها و مدیای غربی که صحبت از شوروی خاکستری می کنند، خودشان، در تمام باصطلاح جهان سومِ آن دوره، جوامع کاملا سیاهی را سازمان داده بودند. اینها به هیچ وجه ذیصلاح نیستند! اصلا در موقعیتی نیستند که شوروی را قضاوت کنند چون کارنامه خودشان سیاه تر است! می گویند استالین فلان و بهمان است و از آنطرف خودشان ده ها نوع دیکتاتوری برپا کرده اند! هیتلر خود محصول سرمایه داری نوع غربی بود. در کشورهای آفریقائی و آسیائی و آمریکای لاتین هم معنی تعلق به «دموکراسی غربی» مورد تائید آمریکا و دولتهای اروپائی چیزی بجز وحشایه ترین دیکتاتوریها و سرکوبگریها نیست. دیکتاتورهای خون آشامی نظیر پینوشه را(خونی که پینوشه در شیلی ریخت و فجایعی را که بوجود آورد هنوز آن جامعه فراموش نکرده است) با کودتا روی کار می آورند و حتی بعد از برکناری از محاکمه اش جلوگیری کردند. جنایاتشان در سایر کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای آسیائی و آفریقایی متعلق به بلوک غرب هم که دیگر معرف حضور همه هست. تا همین دیروز از همه دیکتاتوریهای سیاه شمال آفریقا و خاورمیانه با رئیس جمهورهای مادام العمرشان دفاع می کردند و می کنند و نوعی دمکراسی خطابشان می کردند. همین جمهوری اسلامی را تا زمانی که بحث بمب اتم و قدر قدتری اش در منطقه مطرح نبود داشتند به عنوان نوعی دمکراسی دینی به نیا قالب می کردند.