یرواند آبراهامیان بهعنوان یکی از برجستهترین تاریخنگاران ایران معاصر شناخته میشود که در سالهای فعالیت خود آثار ارزشمندی چون «ایران بین دو انقلاب»، «کودتا» و «تاریخ ایران مدرن» را به رشته تحریر درآورده است. کتاب«مردم در سیاست ایران» که مقاله حاضر یکی از فصلهای این کتاب است، حاصل پژوهشهای او درباره نقش و جایگاه مردم در سیاست ایران است. موضوع محوری پژوهشهای یرواند آبراهامیان در این کتاب، تغییرات و تحولاتی است که نه از گذر گفتوگوها و بدهبستانهای سیاستمداران حرفهای پشت درهای بسته، بلکه به واسطهی حضور مردم در خیابان یا همبستگی اصناف و جمعیتها برای رسیدن به خواستهایی جمعی به دست آمده. این پژوهشها از قدرتی میگویند که بیقدرتان جامعه دارند و از نقشی عمده که در شماری از گرهگاههای تاریخ ایران داشتهاند – و البته که این نقشآفرینی همیشه هم به حماسههایی شورآفرین نینجامیده و گاه ناکامیهایی حاصل آورده که زندگی نسلهایی را به باد دادهاند. این مقالهها بررسی قوتها و ضعفهای چند نمونه از جنبشهای مردمی در فرازهای تاریخی مهم این سرزمیناند، چندوچونی در این پرسش که آدمهای کوچه و خیابان چه طور کوشیدهاند فردایشان را بهتر کنند، کجاها موفق بودهاند و کجاها شکستخوردهاند.
این مقاله بررسی نقش سیاسی طبقه کارگر شهری در ایران مدرن است. نمی خواهم تلاش بی حاصلی برای تعریف طبقه و بحث درباره این کنم که آیا چنین پدیده ای در کشورهای جهان سوم از سال سن وجود دارد یا نه. عوضش، با این توضیح ای. پی تامپسن شروع میکنم که طبقه موجودیتی آماری نیست که از طریق انبوهی لفاظی های مفهومی درکش کرد، بلکه رخدادی پویاست که فقط میتواند بر بستر نزاع و زمانه فهمیدش – نزاع با دیگر طبقات، و زمانه ای که در گستره ی آن یلگر میتواند پویایی، شور و حرارت و بلندی سر و صدایی را که ایجاد کرد، بررسی کنند.
اگرچه در سالهای اخیر بسیار در مورد ایران مدرن نوشته شده، تحقیق درباره جامعه شناسی سیاسی آن اندک بود و درباره نزاع طبقاتی در آن کمابیش هیچ کاری نشده. سه عامل، فقر مطالعاتی را توضیح می دهند:
یکم: متخصصان غربی علوم اجتماعی که در مورد ایران مطالعه کردند، گرایش به مکاتب مختلف داشته اند که هرکدام فرآیند مدرنیزاسیون را به گونه ای متفاوت توضیح می دهند. این مکاتب، رویکرد ساختاری- عملکردی چه رهیافت رفتاری، به این تصور پیشا مارکسیستی پایبند بوده اند که دولت و جامعه دو موجودیت مجزایند، و چارچوبی مارکسیستی را پس زدند که در آن دولت خودش بخشی پیچیده از جامعه است که ذاتا گروههای مختلفی را در خود جا داده. در نتیجه غالب نوشته ها درباره نقش قهرمانانه دولت بوده – اینکه دولت چطور وظیفه دشوار مدرن کردن جامعه را پیش میبرد، چطور نهادهای مدرنی چون ارتش و ادارات را می سازد و چه طور با بحران مشروعیت رویارو می شود. همچنین آثاری به دست داده اند درباره نقش اخلاق در جامعه- اینکه نظامهای اجتماعی از طریق خشونت، شورش و رویگردانی، در برابر عمل قهرمانانه نظامهای سیاسی مانع ایجاد کرده اند. اما کمابیش هیچ تحقیقی ارائه نکردند درباره اینکه مبارزات اجتماعی نزاع های سیاسی و شکل می دهد نیروهای اجتماعی چه طور در تعامل و نهاد سیاست بر سیر جریان سیاست در ایران تاثیر می گذارند.
دوم، تناقض است، اما آن گروه از متخصصان ایرانی علوم اجتماعی جامعه که خودش را بررسی کرده اند، هم مدافع ناسیونالیسم ایرانی بوده اند و هم قربانیان ناخودآگاه امپریالیسم فرهنگی. مدافع ناسیونالیسم بودند حاضر نشدهاند وجود هر شکلی از نظام داخلی درون جامعه شان را بپذیرند، به خصوص نزاع طبقاتی را. قربانی امپریالیسم بوده اند، تصورشان این بوده که در ایران چیزی به عنوان سیاست وجود نداشته و اینکه هر آنچه در ایران اتفاق افتاده صرفا محصول جانبی تصمیمهایی که در جاهای دیگر گرفته شده اند – در وست مینستر، کرملین و حالا هم در کاخ سفید. در نتیجه، تقریبن درباره سیاست نزاع طبقاتی در ایران هیچ نوشته اند. در دهه ۱۳۵۰ شمسی پر خواننده ترین کتاب بین دانشجویان ایرانی تاریخی دو جلدی است در شرح سلطهی بریتانیا بر ایران به واسطه توطئه های جهانی فراماسون ها.
سوم، بیشتر سالهای قرن بیستم، دولت هایی خود کامه حاکمه ایران بوده اند که عملاً تنش های اجتماعی و نزاع سیاسی را پنهان کرده اند. در شرایطی که هیچ نهاد سیاسیای برای بسیج نیروهای اجتماعی ناراضی وجود نداشته و آنها – ازجمله طبقات – مالی برای ابراز نظرات و دیدگاه های شان نداشتند، متخصصان علوم اجتماعی با خیال راحت و بی دغدغه نظریه های ساختاری – عملکردی و رفتار ایشان را در مورد ایران معاصر به کار بسته اند. یک متخصص علوم سیاسی استدلال آورده که در ایران مفهوم طبقه بی معناست چون دلیل بی ثباتی سیاسی نه طبقات رقیب بلکه نظریه های رقیب در مورد مشروعیت بوده. یک متخصص اجتماعی استدلال کرده در محیطی که جذبه پادشاهی در برش گرفته، وجود ندارند و گواه این جذبه را هم مجسمه هایی از خاندان شاهی خوانده که می شود در میادین هر شهری یافت. باز یکی دیگر از همین متخصصان استدلال آورده که به دلیل عادات تربیتی ایرانی ها که تاکیدشان بر فردگرایی، رقابت فردی و بی اعتمادی به جامعه است، طبقه نمی تواند در ایران شکل بگیرد.
بهترین روش برای نشان دادن غلط بودن این نظریه های مشهور، روش تجربی است، یافتن گسست هایی در سطح سیاست که به تحلیلگر مجال نگریستن به ساختار اجتماع می دهد، تشخیص و شناخت نهادهای عمده سیاسی، ارتباط دادن شان به نیرو های مختلف اجتماعی، و ارزیابی اهمیت طبقات در گسترهی این نیروهای اجتماعی. در قرن بیستم دو دوره عمده هست که طیشان رویه و سطح سیاست ترک بر میدارد و زیر این سطح ساختار اجتماع دیده می شود: ۱. در فاصلهی انقلاب مشروطهی سال ۱۲۸۴ تا حکومت استبدادی نظامی رضاشاه در سال ۱۳۰۴، و ۲. در فاصله بر افتادن حکومت استبدادی رضا شاه در سال ۱۳۲۰ تا تثبیا حکومت استبدادی محمدرضا شاه در سال ۱۳۳۲. به دید متخصصان علوم اجتماعی اینها دو دورهی ارزشمندند که از گذرشان میتوان بنیانهای اجتماعی سیاست را بررسی کرد، پشتیبانان اجتماعی احزاب رقیب را، روابط میان نیروهای اجتماعی را و در نتیجه، مشخص کرد که آیا چیزی به نام سیاست طبقاتی وجود داشته یا نه- آیا طبقات صرفاً پدیدههایی محدود به دنیای خودشان بوده اند یا ضمنا پدیده هایی بوده اند که در راستای منافع خودشان تلاش و مبارزه هم میکردند. بسیاری منابع دست اول هست برای بررسی این مسئله. قصد هوار کردن تاریخ ایران روی دوش خوانندگان را ندارم، بلکه در این مقاله صرفاً جنبش کارگری و تقابل ضعفهایش در دوره اول با قوتهایش در دوره دوم را پی میگیرم.
در فاصله سالهای ۱۲۸۴ تا ۱۳۰۴ اصناف معدود، کوچک و ناکارآمد بودند. سال ۱۳۰۰ احزاب سوسیالیست و مارکسیست با همراهی همدیگر «شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» را ایجاد کردند اما این شورا در اوج سالهای فعالیتش، سال ۱۳۰۴، بیشتر از هشت هزار عضو و سی صنف نداشت و نمی توانست بیشتر از ۲ هزار تظاهرکننده برای راهپیمایی روز کارگر به خیابان بیاورد. بهعلاوه، تعدادی از بزرگترین اصناف، اصناف یقه سفید بودند – معلمان، داروسازان و کارمندان دولت.
جنبش کارگری به دو دلیل بی اهمیت بود – یک دلیل روشن و یک دلیل کمتر روشن. دلیل روشن حجم اندک نیروی کار صنعتی بود. سال ۱۳۰۴ کشور – صنعت نفت به کنار- بیشتر از پنج کارخانه صنعتی پنجاه کارگره به بالا نداشت: یک کارخانه تولید مهمات، یک کارخانه تولید قند و شکر، کارخانه تولید کبریت و دو کارخانه نساجی. دلیل کمتر روشن، قدرت اصناف صنعتگر و بازاری سنتی بود. این اصناف عملاً کارگر و کارفرما را با همدیگر ارتباط میدادند و کار آموز و استاد کار را به ریش سفیدهای صنف؛ ارتباطی موثر و کارآمد. سرکرده های اصناف، که سیاستشان بلا استثنا محافظهکارانه بود، این توان را داشتند که اعضای خود را در دفاع از اهداف محافظهکارانه بسیج کنند و بیرون بیاورند – چه سر صندوق های رای، چه برای جمع شدن در مسجد، چه به قصد راهپیمایی خیابانی. سال ۱۳۰۴ توانستند بیشتر از ۲۰ هزار نفر را برای تجمع اعتراضی علیه لایحه استقرار جمهوری مجلس بسیج کنند. همزمان « شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» توانست فقط دوهزار نفر تظاهر کننده در حمایت از پایان دادن به نظام سلطنت بسیج کند.
جنبش جمهوری خواهی که شکست خورد، رضاخان که آن زمان سردار سپه بود، سلسله پادشاهی پیشین را برانداخت و سلسله پادشاهی خودش را تاسیس کرد. طی ۱۶ سال بعدش، او سیاستهایی را در پیش گرفت بسیار شبیه سیاست های آتاتورک در ترکیه. از جمله اقدامات اصلاحی اش ایجاد ارتش مدرن و نظام اداری دولتی بود، توسعه نظام آموزشی، ساخت راه آهن سراسری و – بعد رکود سال ۱۳۰۸ که هزینه ی سرمایه گذاری را پایین آورد – تاسیس کارخانه صنعتی خصوصی. سال ۱۳۲۰ کشور بیشتر از ۳۴۰ کارخانه ی صنعتی مدرن داشت از بینشان ۲۰۰ تا کوچک بودند و کمتر از ۵۰ کارگر در استخدام داشتند- سیلوهای غله، تعمیرگاههای ماشین، کارخانه های تولید وسایل الکتریکی. اما حدود ۱۴۰ تا ایشان تاسیسات معظمی داشتند؛ از جمله شان ۳۷ کارخانه نساجی، هشت کارخانه ی تولید قند و شکر و ۱۱ کارخانه تولید کبریت. همزمان، صنعت نفت ایران هم که به دست بریتانیاییها به اداره میشد، به سرعت گسترش یافت و از ۲۰ هزار کارگر سال ۱۳۰۴ به بیشتر از ۳۱ هزار نفر در سال ۱۳۲۰ رسید. بنابراین در پایان حکومت رضا شاه، دیگر طبقه کارگر صنعتی متولد شده بود.
در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ جنبش کارگری نقش مهم و حیاتی در پیشبرد سیاستهای ملی گرایانه ایفا کرد، روندی که با شکلگیری حزب توده در ۱۳۲۰ شروع شد و در ۱۳۲۵ با اعتصاب سراسری صنعت نفت به اوجش رسید، بعد به دلیل سرکوبهای بعد جنگ جهانی گرفتار افول شد و در مقطع سال های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲، همزمان با بحران ملی کردن صنعت نفت، باز نیرو گرفت و دومین دوران اوجش را تجربه کرد.
سال ۱۳۲۳ حزب توده به کمک تعدادی از کهنه کاران سازماندهی های کارگری، « شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» را احیا کرد و چندتایی اعتصاب موفق راه انداخت. سفیر بریتانیا در گزارشی محرمانه به نام «وضعیت کارگران» برای وزارت امور خارجه کشورش نوشت، « در ایران به وضوح در آغاز عصری تازه در فعالیتها و تحرکات اجتماعی هستیم. امتیازهایی که کارگران به دست آورده اند چشمگیرند و قطعا راهشان را ادامه هم خواهند داد. کاری می کنند؟ کارفرماها قدرت نویافته این کارگران را در یابند. استثمار کارگران کمابیش تمام و کمال بود. مجبور بودند به ازای دستمزد ناچیزی روزی ۱۰ ساعت کار کنند. هیچ تدابیر ایمنیای برای تضمین سلامتشان در کار نبود و در صورت آسیب دیدن کارگر، غرامتی پرداخت نمیشد. مالکان درآمدهای هنگفت به جیب میزدند. سر و کله اولین نشانه مقاومت که پیدا شد، مالکان و دولت اهمیت ماجرا را نفهمیدند. جا خوردند و عصبانی شدند که کارگرهایی صرف، با آدم های مهمی که خود این ها باشند، این طور غیر محترمانه رفتار کرده اند. ترس و شانی که حرمتش شکسته شده بود ( می شود به شان حرص و آز را هم اضافه کرد) باعث نزاع طبقاتی شد – اینکه فقط و فقط به پول و پول پیشتر فکر میکردند و تصور این هم بخشی از سود عظیم شان را به کارگرها بدهند، برای شان غیرقابل قبول بود. به نظرشان مباحث و مدعاهای کارگرها کلا قضیه ای زننده و ناگوار بود. یک کارخانه دار به یکی از اعضای سفارت خانه ما گفته وحشت برش داشته که شنیده کارگرها از کلماتی فرنگی طور چون «برابری» استفاده می کنند. ( سفیر وقت بریتانیاخودش ترکیب غریبی از یک امپریالیست کهنهکار با منتقد لیبرال صاحبان صنایع بود – پدرش در لندن کارگر بارانداز بود. )
جنبش کارگری تا سال ۱۳۲۵ به رشدش ادامه داد. « شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» در همه ی هشتاد شهر کشور با جمعیت بالای ده هزار نفر شعبه داشت و ۱۸۶ اتحادیه مختلف دیگر را هماهنگ می کرد که ۴۰۰ هزار عضو ثبت شده داشتند و ۷۵درصدشان هم نیروی کار صنعتی بودند؛ روز کارگر هم در ۲۰ شهر راهپیماییهای گسترده برگزار میکرد. تجمعشان در تهران ۵۰ هزار نفر را به خیابان ها آورد، در اصفهان ۴۰ هزار نفر، و در آبادان ۸۱ هزار نفر، مسئولان بریتانیایی حاضر در تهران با وحشت خبر میدادند حزب توده و اتحادیههایش زمام اداره عمده مراکز صنعتی را به دست گرفته اند و تنها نیروی منسجم و متشکل در کشورند که می توانند «هر جور مخالفت جدی با خود را در نطفه خفه کنند»، حتی دولت مرکزی را زیر فشار بگذارند، و اینکه «شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» در بعضی استانهای صنعتی تر، خودش «دولتی درون دولت» است.
چه چیزی وجود این جنبش کارگری مبارز را توجیه می کرد؟ پاسخ معمول، حضور نیروی نظامی شوروی در ایران بود. اما این پاسخی نابسنده است. جنبش کارگری در مناطقی بیرون از محدوده اشغال شوروی هم پرقدرت ترین نیرو بود. جنبش کارگری در فاصلهی سالهای ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ به اوج فعالیت ها و اثرگذاری اش رسید که آن زمان دیگر نیروی نظامی شوروی اصلا در کشور حاضر نبود. رابطه حزب توده با شوروی از لحاظی به حال جنبش کارگری مضر هم بود چون باعث شد این حزب در فاصلهی سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ نهایت تلاشش را کند تا جلو اعتصابها و آشوبهایی را بگیرد که با اهداف جنگ جاری همخوان نبودند. حمایت خارجی و تحریکهای خارجی چندان پاسخ درستی نیست؛ بلکه پاسخ در عزم و انگیزه ای است که از یک طرف تورم و از طرف دیگر سازمانهای سیاسی به مبارزهی کارگری دادند.
تورم اصطکاک و اختلاف ذاتی میان سرمایه و کار را تشدید کرد. قیمتها از شاخص صد در سال ۱۳۱۶ به شاخص صد و شصت و دو در سال ۱۳۲۰ رسیدند و به اوج خودشان در سال ۱۳۲۴؛ شاخصشان شد هزار و سی. در دوره بعد جنگ کمی پایین آمدند و شاخصشان در سال ۱۳۲۶ رسید به هفتصد و هشتاد، اما بعد سال ۱۳۳۰ دوباره افزایشی پرشتاب را از سر گذراندند و سال ۱۳۳۳ شاخص رسید به هزار و چهل. جای تعجب نداشت که شمار اعتصابهای صنعتی تقریبا برابر بود با نرخ تورم. سال ۱۳۲۰ سه اعتصاب بزرگ اتفاق افتاد، سال ۱۳۲۱ ده تا، سال ۱۳۳۲ پانزده تا، سال ۱۳۲۳ بیست و دوتا، سال ۱۳۲۴ سی تا، سال ۱۳۲۵ بیشتر از پنجاه تا اعتصاب عمومی در سه شهر، سال ۱۳۲۶ سه تا، سال ۱۳۲۷ دو تا، سال ۱۳۲۸ پنج تا، سال ۱۳۳۱ بیست و هفت تا اعتصاب عمومی به علاوهی یک اعتصاب سراسری، طی ماههای پیش از کودتای سال ۱۳۳۲ هم چهل و هفت تا به علاوهی یک اعتصاب عمومی.
تورم جدای این که طبقه کارگر صنعتی را در مسیر مبارزاتش رادیکال کرد، طبقه کارگر سنتی شاغل در صنایع دستی را هم از سرکردگان اصناف و کارفراماهای کارگاههایشان بیگانه کرد. کارگران بازاریای چون خیاطها، پینه دوزها، نجارها، صنعتگران صنایع دستی، دلاکها و شاگرد مغازه ها هم رفتند عضو «شورای متحدهی مرکزی اتحادیهی کارگران و زحمتکشان ایران» شدند. یک گزارش محرمانهی اطلاعاتی نشان یدهد اگر چه بسیاری بزگران و پیشکسوتان اصناف با سیاستمداران مذهبی محاظفه کار همدلی داشتند، همدلی اعضای اصناف با حزب توده بود. نزاع طبقاتی یکپارچگی اصناف سنتی را از بین برده بود.
سازمانهای سیاسی هم نقش داشتند. حزب توده نقشی مهم در سازماندهی طبقه کارگر ایفا کرد. «شورای متحدهی مرکزی اتحادیهی کارگران و زحمتکشان ایران» را تاسیس کرد و تعمدا رهبریش را به دست قومیتهای مختلف سپرد تا بتواند از اختلافات میان اعضای طبقه کارگر در مسائل اشتراکی دسته ها و گروههای مختلف شان بکاهد. این حزب چند نشریه منتشر می کرد، به خصوص نشریه های صنفی، که مدام از بی عدالتی اجتماعی می نوشتند. در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶ چند تایی اعتصاب به شدت موفق سازماندهی کرد که سطح زندگی کارگران را ارتقا دادند. سال ۱۳۲۶ دستمزدهای واقعی که کارگران میگرفتند، بالاتر از میزان سال ۱۳۱۵ بود. این افزایش خیلی نبود اما مهم بود، چون برای اولین بار از زمانی که آدم های آن روزگار یادشان می آمد، رقم دستمزد های واقعی بالا رفته بود نه پایین. از همه اینها مهمتر، حزب توده از کارگران پشتیبانی میکرد – به خصوص در فاصله سالهای ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۵ و باز در فاصله سال های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲که حامیان و هوادارانی میان مهندسان کارخانه ها، وکلا، قضات و در بعضی شهرها حتی در میان افسران پلیس داشت.
مبارزه جنبش کارگری و نقش حزب توده را می توان در دو منطقه مشخصا بررسی کرد: در اصفهان که بین انگلیس ها معروف بود به منچستر ایران و در خوزستان، استان نفتی کشور.
در اصفهان حزب توده نخستین شعبه اش را اواخر سال ۱۳۲۰ راه انداخت. رئیس این شعبه محلی وکیل جوانی بود که از اواسط دهه ۱۳۱۰ دلمشغولی آرمان های کارگری یافته بود. ظرف دو ماه حزب هستههایق در دوتا از نه کارخانه نساجی منطقه داشت، کارخانه ای که سرجمع بیشتر از ۱۱ هزار کارگر داشتند. ظرف پنج ماه، این هسته ها دیگر در هر نه کارخانه وجود داشتند. حزب توده آسان به موفقیت رسید، تا حدی چون دستمزدها همگام با تورم بالا نرفته بودند، تا حدی چون جنگ سودی باد آورده برای کارخانه دارها به ارمغان آورده بود، و تا حدی چون برخورد کارفرماها با کارگران نساجی از برخوردهایی که با دیگر کارگران می شد، حتی بدتر بود. کنسول بریتانیا در متنی به تاریخ ۱۹ تیر ماه ۱۳۲۴ گزارش داده که کارخانهدار ها عادت کرده بودند هر وقت به مشکلی با کارگرها برمیخورند، ارتش را خبر کنند. حزب توده ادعا می کرد هر سال در روز تولد رضا شاه، صاحبان این کارخانه ها گروهی از کارگران شان را پیشکش او میکردند و این کارگران به زور منتقل میشدند به کارخانه های شخصی شاه در مازندران مالاریاخیز. اواسط سال ۱۳۲۲ حزب توده دیگر زمام سازماندهی ۱۰ هزار از ۱۱ هزار کارگر شاغل در این کارخانه ها را در دست داشت، در هر ۱۱ کارخانه پیشگام اعتصابهایی شد و مدیران کارخانه ها را مجبور کرد اتحادیه ها را به رسمیت بشناسند، دست مزدها را بالا ببرند و ساعات کار روزانه را از ۱۰ به ۸ بکاهند. سال ۱۳۲۳ مسئولان محلی به تشویق بریتانیایی ها و به منزله سوپاپ اطمینانی که مانع فوران نارضایتی در طبقه کارگر بشود، اجازه دادند نامزدهای حزب توده در انتخابات مجلس شرکت کنند و پیروز شوند. کنسول بریتانیا گزارش داده، اصفهان مرکز نزاع میان سرمایه و کار بوده، چون صاحبان اراضی و کارخانه ها با کمک دولت مرکزی، حاکمیتی مطلق داشتند. این گروه عمدتاً بیسوادند، فکر میکنند هر کاری از پول بر می آید، تا حدی مرتجع اند، فقط و فقط علاقهمندند پول بیشتری به جیب بزنند. اما سال ۱۳۲۰ با تغییر حکومت، حزبب توده شروع به گسترش فعالیتهایش کرد تا از این نزاع میان کار و سرمایه حداکثر استفاده را ببرد.
بعد انتخابات مجلس، صاحبان کارخانه های نساجی تدارک ضدحمله دیدند. اصناف کارخانه ها را تشکیل دادند، کشاورزان زیر دستشان را از روستاها برای حمله به مقر و تجمعهای اتحادیه وابسته به حزب توده به شهر آوردند، به فرماندهان نظامی محلی رشوه دادند تا مسئولان اتحادیه وابسته به حزب توده را دستگیر کنند، و همه ی اینها که شکست خورد، دستور ممانعت از حضور کارگران ناراضی در کارخانهها را دادند. اما این دستور برای کارگران بدل شد به منازعه مرگ و زندگی، چون کارخانه ها نه فقط دستمزد بلکه سهمیه دولتی نانشان را می دادند. کارگران کوشیدند وارد انبار های غله شود، پلیس آتش کرد و ۵۰ نفری مجروح شدند. روزنامه ها این اتفاق را قیام کارگران خواندند و ادعا کردند بیشتر از ۶۰۰ نفر زخمی شده اند. اگرچه شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران برنده این منازعه شد و صاحبان کارخانه ها را مجبور کرد به قول و قرارهای قبلیشان پایبند بمانند، این بحران یک تأثیر جنگی قریب هم داشت. تعدادی از نمایندگان زمیندار و تاجر مجلس که تا سال ۱۳۲۰ مخالفان صریح سلطنت و روابط ویژه اش با نیروهای نظامی کشور بودند، از بعد سال ۱۳۲۳ پناه بردند زیر چتر نیروهای نظامی- سلطنت طلب. بعضی روزنامههای محافظه کار کم کم صلا برداشتند شاه که نباشد، ارتشی در کار نیست؛ ارتش که نباشد، مالکیت خصوصی در کار نیست.
در اصفهان طی سال های متعاقب سال ۱۳۲۳ نزاع ادامه داشت. بعضی سال ها، مثلا برهه سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۰، رویارویی دو طرف از گذر اعتصاب غذا، اخراج های وسیع و فراخواندن گسترده کارگران به خدمت نظام بود. سالهای دیگر، مثلاً برهه سال های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲، راهبردها راهپیمایی، شورش، اعتصاب و حتا سه مورد اعتصاب عمومی کل شهر بود.
نزاع در کارخانه های نساجی به دیگر واحدهای اقتصادی منطقه هم سرایت کرد. جای تعجب نداشت، بزرگان و پیشکسوتان اصناف بازار و تجار – که بسیاری شان سهامداران جزء کارخانه های نساجی هم بودند – طرف صاحبان کارخانه ها را گرفتند. عوضش دست مزد بگیر های بازار اتحادیه های صنفی را تشکیل دادند، عضو شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران شدند و در اعتصاب های عمومی مشارکت کردند. به علاوه، حزب توده نیروهایش را به روستاها می فرستاد تا کشاورزان را ترغیب کنند هیچ بخشی از محصول شان را به مالکان زمین ها ندهند – و در بعضی مواقع موفق هم بودند. درنتیجه ملاک هم، حتی آنهایی که سهم و شراکتی در کارخانه های نساجی نداشتند و به شدت هم از صاحبان این کارخانه ها منزجر بودند، پشت کارخانه دار های منطقه درآمدند.
در استان نفتی خوزستان، کارگران تا سال ۱۳۲۵ اتحادیه و صنف ای تشکیل ندادند. این تأخیر تا حدی به دلیل محدودیتهای تحمیلی بریتانیایی ها بود، اما عمدتا به این خاطر بود که حزب توده تمایل نداشت در طول جنگ در امور صنعتی چنان حیاتیای دخالت کند. اما اواخر سال ۱۳۲۴ حزب توده نخستین شعبه اش را در آبادان گشود، شروع به راه اندازی اتحادیه ها کرد و روز کارگر سال ۱۳۲۵ راهپیمای عظیمی سامان داد. یک عضو حزب کارگر مجلس عوام بریتانیا که برای بازدید از مناطق نفتی به ایران آمده بود، گزارش داد که شاید اختلافات طبقاتی در انگلستان از بین رفته باشند اما در ایران قطعاً پابرجا و شدیدند. همچنین اضافه کرد به مدت حدود ۴ سال، ۵۱ هزار آدم به روشی زیر زمینی با همدیگر متحد شدند و کسانی با ایدئولوژی مشخص و صریح کمونیستی را رهبر خودشان کردند. سر روز کارگر، اتحادیه شان تصمیم گرفت بیرون بیایند و رخ نشان بدهند، و در آبادان ۸۱ هزار نفر راهنمایی کردند. ۸۱ هزار آدم که در مورد مسئله ای جدی مصمماند، نیروی صنعتی است که باید به حسابش آورد.
توان اتحادیهها وقتی آشکار شد که رشتهای اعتصاب های موفق در پالایشگاه نفت آبادان و میدانهای نفتی آقاجری سازماندهی کردند. کنسول بریتانیا در خرمشهر گزارش داد که شرکت نفت ایران و انگلیس چاره ای نداشت جزء این که تسلیم خواستههای اعتصاب کننده ها بشود و از رهبران حزب توده به منزله واسطههایی بین خودشان و کارگرها استفاده کند. اواسط اردیبهشت ماه، دیگر حزب توده و شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران در اداره استان رقیب مسئولان دولتی بودند و موازی آنها فعالیت میکردند. توی خیابان ها گشت می زدند، از تاسیسات نفتی محافظت میکردند، برای اعتصابهای آتی و غذا فراهم میکردند، قیمت ها را می پاییدند، یک تشکیلات نظارت بر فعالیت مغازه ها راه انداختند و مسئولان آتش نشانی را هم هم پیمان خودشان کرده بودند. سفیر بریتانیا گزارش داد «حقیقت اینکه به واقع باید گفت اکنون امنیت صنعت نفت و سلامت و ایمنی کارکنان بریتانیایی، بسته به صلاحدید و دلخواه حزب توده است. وابسته نظامی بریتانیا هم نوشت در مناطق نفتی، اگرچه وضعیت بهظاهر آرام می نماید، به شدت نامطمئن و خطرناک است. مهار کارگران تمام و کمال در دست حزب توده است… مدیریت شرکت نفت ایران و انگلیس فقط به لطف رضایت ضمنی حزب توده می تواند کارش را بکند. هر آن، هر زمان، می شود اعتصاب راه انداخت. رهبران حزب توده تاکنون از قدرتشان برای حفظ نظم استفاده کرده اند. اگرچه در حرف تحریک به خشونت می کنند، در عمل جلو خشونت ایستاده اند. حزب توده خودش را کرده نماینده غیررسمی کارگران. شرکت نفت با اعضای حزب در چنین جایگاهی مذاکره می کند. از این طریق است که شرکت نفت می تواند تا حدی نظم را حفظ کند و با نمایندههای کارگرها در ارتباط باشد، اما معدود کسانی معتقدند چنین روالی دربازهی زمانی کوتاه مدت نتیجه بخش نخواهد بود.»
مواجههای که انتظارش می رفت، تیرماه ۱۳۲۵ اتفاق افتاد. شرکت نفت پذیرفته بود حقوق جمعه ها را هم بدهد اما بعد به این نتیجه رسید که درست نیست کارگران فقط شش روز هفته را کار کنند و از او بابت هفت روزه کار هفته حقوق بدهد. همزمان، مسئولان نظامی هم رهبران اتحادیه را دستگیر کردند، بریتانیایی ها دو ناو جنگی به آبادان فرستادند و پایگاه های شان در عراق را هم تقویت کردند، و- جدیتر از همه – قبایل عرب منطقه که تعدادیشان مسلح بودند، اعلام کردند که اتحادیه اعراب را تشکیل داده اند. سرکردگان اعراب و تجارت عرق این اتحادیه را می گرداندند هدف از تشکیل بسیج عشایر، روستاییان و کارگران عربی بوده که استخدام نبودند و قراردادی کار می کردند. کنسول بریتانیا گزارش داد سردسته های قبایل عرب نگران بودند، چون هم حس می کردند حزب توده دارد از نفوذ مختصر شان در میان روستاییان می خواهد و هم از گشت و حفاظت های حزب توده، دار و دسته های مسلحش و نظارتهایش روی قیمتها می ترسیدند.
واکنش شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران به این اتفاقات، فراخواندن کارگران به اعتصاب عمومی در سراسر استان بود. ۶۰ هزار کارگر به فراخوان جواب مثبت دادند – کمابیش همه کارگران پالایشگاه و کارگران میدانهای نفتی ( همهشان غیر کارگرهای قراردادی عرب)، کارمندان ادارات، ۲۰۰ صنعتگر هندی و همچنین اصنافی کوچک از بازار. در آبادان، وقتی سردسته های قبایل عرب مردان مسلح به میدان آوردند که گفته میشد قصدشان به آتش کشیدن دفاتر حزب توده است، اعتصاب عمومی بدل شد به اعتراضی همه گانی علیه اتحادیه اعراب. مسئولان بریتانیایی که نگران تأسیسات نفتی بودند، با این راهبرد مقابله مخالفت کردند. اما مسئولان نظامی کمتر محتاط و هشیار بودند. در جریان بلواها ۱۹ نفر کشته و بیش از ۳۳۰ نفر زخمی شدند. برنامه ریزی ها برای سومین روز اعتصاب عمومی انجام شده بود که هیئتی فرستاده دولت مرکزی ( از جمله رهبرانی از حزب توده) شرکت نفت را ترغیب کردند که رضایت بدهد دستمزد روزهای جمعه را پرداخت کند و با حداقل رقم دستمزدی که بعدتر وزارت کار مقرر کرد، موافقت کند. فیلیپ نوئل بیکر، وزیر امور خارجه بریتانیا، در یادداشت دست نویسی که بعد این ماجراها دربارشان نوشت، تقصیر کل قضایا را به گردن شرکت نفت انداخت. یکی از کارمندان شرکت نفت بدون نام، شخص نامه ای برای وزارت امور خارجه بریتانیا نوشت که در آن بحثش این بود که مدیران شرکت نفت محافظه کارانی سرسخت اند و هیچ تجربه ای در زمینه سازماندهی کارگران ندارند.